قصه ی چشمان تو

ساخت وبلاگ
آیه های چشــم تو هر لحظه اقران می شود
بر سرم کوهی پر از شعر همچو باران می شود

در نگاهت چون عروسک خواب می دیدم که تو
همچو خورشیدی نگارا در شب افشان می شود

هر چه شد بین من و تو در خیال و خواب خود
قطعه ، قطعه بر دلم رازی چو پنهان می شود

گوشه ی قلبم غمی از عشـق تو تیـر می کشد
وقتی احساس دلم از نیـمه بی جان می شود

وقتی احساس قلم هر لحظه دردناک می شود
قلب یک زن در میان جان من ، جان می شود

شاعرم اما چه شاعــر ، شاعری از چشـم تــو
بی خبر از عشق تو هر لحظه دیوان می شود

گونه هایم گشته خشکیده ترین صحرا گلم
بس که از دوری تو چشمم چو گریان می شود

بس که هر شب گریه کردم با همه تنهایی ام
فارغ از بود و نبودم چشمه جوشان می شود

با تـمــوم ابـر و بـاران ، نـم نمِ بـاران شدم
هر چـه باریـدم بـیـایی تا بـهاران می شود

آمده فـصــل بـهـاران ای همـه جانـم بـیـا
تا کنم جانم فـدایـت بلکه درمان می شود

شعر ِمن از آن کـتاب ِچشم تو تفسیر شده
آیه آیه همچو دیوان چون هـزاران می شود

قصه ی چشمان تو دیوان ِاشعار من است
همچو صدها قصه ی شهرزاد نمایان می شود

شایدم این قـصه ی آوازه دار ِ عشــق تـــو
با هزاران چون امیدِآذرت افسون وافسان می شود
 
 
امید آذر
به نام خدای عشق...
ما را در سایت به نام خدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3yashil52592 بازدید : 202 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 3:12